این ها را برای او می نویسم
همه مرگ ها از اوست
برای کودکی ِ مردی که
بر شانه ی خاطرات تاب می خورند
برای دستمال ها که می جنبند بر شاخه
برای گنجایش ِ پوست
برای تو که می دانم
برایم یگانه ای
تو را که مفهومی جز تبحر نیست
و برای چند جلد کتابی که ان زن ِ ناگوار از کلکته اورد
می نویسم درست در مقابل ِ گوری گمنام
که هرگز نخواندمش
و کتاب هایی گوارا
که هرگز نکردم خاک!
.
.
.
من از زمان مشروطه به بعد
پیوند ابروهایم برداشته ام
اما خیالت تخت
می توانی روی سنگی که نتراشیده اند
به اسم بتراشیَم...
"دوشیزه ی ناکام"!
Zahra Hasanzade